بابا سلام و مرحبا بر روح پاکت
بر دخترت مانده زِتو عکس و پلاکت
از ابتدائی،درس اوّل را که خواندم
بابا و آب و نان ِآن بر دل نشاندم
شد سفره ی ما باز،عشقِ ما نیامد
من نان و آب آوردم و بابا نیامد
کبری تو از تصمیم بابایم چه دانی؟
تصمیم بابایم شده عشقِ نهانی
گر ریزعلی آتش زند کلِّ اَثاسش
بابای من بر عالمی اَرزد لباسش
.
.
.
.
.
بابا کجا ماندی بیا امشب عروسم
رفتی ُّو من در حسرت ِآغوش و بوسم
(بهلول حبیبی زنجانی)